کلام سیاسى در اندیشه رهبرى (3)






5. عدالت

عدالت یکى از آرمانهاى بنیادین تفکر اسلامى است . برخلاف دیگر مذاهب اسلامى ، عدالت در کـانـون تـفـکـر شـیـعـى قـرار گـرفـتـه اسـت . اتـخـاذ عـدل بـه عـنـوان یـکـى از بـارزتـریـن صـفـات الهـى در اصـول دیـن نـمـود بـارز چـنـیـن رویـکـردى اسـت . طـبـق نـگـرش شـیـعـى ، عـدل بـه مـعـنـاى تـوازن و رعایت استحقاقهاست . چنین معنایى در مباحث مقام معظم رهبرى نیز مـنـعـکـس شـده اسـت . از نـظـر ایشان ((عدالت یعنى هر چیزى را در جاى خود قرار دادن . این مـعـناى عدل است عدالت آن چیزى نیست ... که همه جامعه باید یکسان برداشت کنند... عدالت یعنى بر طبق حق عمل کردن . این معناى عدالت است . حق هر چیزى را و هرکسى را به او دادن .)) (17 / 10 / 1371)، یـا هـمـان اعـطـاى کـلّ ذى حـقٍ حَقَّه (17 / 5 / 1381)، یا در معنایى دیگر ایشان عدالت را به موازنه صحیح تعبیر کرده اند. ((یعنى رفتار صحیح ، موازنه صـحـیـح ، مـعـتـدل بـودن ، بـه سـمـت عـیـب و خـروج از حد، از هیچ طرف نرفتن ، این معناى عـدل اسـت ))، در نـتـیـجـه تـمـایـز عـدل و قـسـط نـیـز آن اسـت کـه ((هـمـیـن عدل است ، در مناسبات اجتماعى )). (1 / 11 / 1371) با تحقق چنین عدالتى است که تمامى نیازهاى مادى و معنوى انسان تأمین مى شود.
بـا چـنـیـن مـعـنـایـى از عـدل اسـت کـه خـداونـد جـهـان هـسـتـى را بـر اسـاس عدل آفریده است . ((عدالت در بنیان عالم و آفرینش نقش اساسى دارد؛ یعنى سنت آفرینش ، عـدل اسـت . و هـر نـظـام اجتماعى اگر به دنبال این سنت طبیعى و قانون الهىِ آفرینشى حـرکـت کـرد، مـانـدگار است ، موفق است ، کامیاب است )) (7 / 4 / 1380). بر این اساس ، بـنـیان جامعه اسلامى نیز بر عدل قرار گرفته است . اسلام تأکید ویژه اى بر عدالت داشـتـه اسـت . ((اسـلام روى نـقـاطـى تـکـیـه کـرده اسـت کـه آرزوى دیـریـن انـسـانـهـا از اول تاریخ بشر تا امروز است . اسلام روى عدالت و اخوت و برادرى و کرامت انسان تکیه کـرده ؛ امـروز بـشـر تشنه اینهاست . بشر، تشنه کرامت و عدالت و انسانیت واقعى است .)) (2 / 10 / 1382) در زندگى جمعى و حکومتى امام على ع به عنوان امام شیعى نیز، ((نقطه بـارزتـر از هـمـه چـیـز ((عـدالت )) اسـت . هـمـچـنـان کـه در عـمـل فـردى امـیـرالمـؤ مـنـیـن نـقـطـه بـارز تـقـواسـت ، در عمل حکومتى و سیاسى و شأن خلافت ، امیرالمؤ منین بارزترین نقطه ، عدالت است .)) (23 / 8 / 1382)
عـدالت یـکى از نیازهاى بنیادین بشرى دانسته شده است . ((بالاتر از همه نیازهاى بشر، نـیـاز بشر است به عدالت .)) (9 / 1 / 1378) چنین نیازى از سنخ نیازهاى تغییرناپذیر انسان است . ((یعنى بشر از اول تاریخ تا هر وقتى که زنده باشد محتاج به عدالت است ؛ عـدالت یـک آرمـان دائمى است . با گذشت زمان ، آرمان عدالت تغییر پیدا نمى کند. بله ، شـکـلهاى تأمین عدالت تغییر پیدا مى کند. وسائل رسیدن به عدالت تغییر پیدا مى کند، بـرحـسـب گـذشت زمان ؛ اما آرمان عدالت همیشه باقى است .)) عدالت در کانون حقوق بشر اسلامى قرار دارد. ((به اعتقاد ما ظریف ترین و دقیق ترین نمونه هاى حقوق بشر در اسلام اسـت . حـق حـیـات ، حـق آزادى ، حـق بـرخوردارى از عدالت ، حق برخوردارى از رفاه و بقیه حقوق اساسى یک جامعه در اسلام قابل تأمین است .)) (9 / 11 / 1365)
تـحـقـق عدالت در عرصه اجتماعى از طریق تأسیس حکومت اسلامى محقق مى شود. ((یکى از اهرمهاى استقرار عدالت در جامعه اسلامى حکومت اسلامى و دولت اسلامى و به تعبیر روشن تـر، دسـتـگـاه اجـرایـى اسلامى است .)) (11 / 10 / 1366) غایت جامعه اسلامى نیز تحقق عـدالت اسـت . ((در تـمـام آثار دینى که شما نگاه مى کنید هدف و هدف و غایت براى حرکت جامعه اسلامى تشکیل جامعه عادله است .)) (3 / 6 / 1372) عدالت وجه تمایز جامعه اسلامى از جـامـعـه جـاهـله نیز مى باشد. ((یک نکته دیگر در دعوت اسلامى ، عبارت است از استقرار عـدل بـیـن انـسـانـهـا. خـصوصیت جاهلیت ، نظام ظالمانه بود.)) (10 / 10 / 1373) البته عـدل صـرف در حـکومت اسلامى محوریت ندارد، بلکه ((حکومت اسلامى آن حکومتى است که هم مـعـنـویـت انـسانها را بالا مى برد، هم در جوامع بشرى ، عدالت را توسعه مى دهد، امنیت را توسعه مى دهد، رفاه قشرهاى مختلف مردم را تأمین مى کند.)) (7 / 6 / 1375)
در جـمـهـورى اسـلامـى ایـران نـیـز مبناى زندگى اجتماعى بر عدالت استوار است . ((نظام جـمـهـورى اسلامى مبنایش بر عدالت است .)) (12 / 6 / 1377) در راستاى چنین هدفى بود کـه انـقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى بخشهایى از عدالت را که در یک دوره یى در ایـران جـزو مـحـالات شـمـرده مـى شد، این را محقق کرد... این عدالت ، یک روزى بود در این کـشـور قـابـل تـصـور نـبـود براى کسى ، امروز محقق شده است .)) (26 / 12 / 1379) در راستاى پیگیرى آرمان اسلامى ، ((جمهورى اسلامى ایران در عرصه جهانى منادى عدالت و آزادگـى اسـت ؛ منادى انسانیت و معنویت است ؛ منادى برادرى و برابرى است ؛ منادى عزت و شرف ملتهاست .)) (18 / 4 / 1383)
در جـامـعـه اسـلامـى ، نـقـش رهـبـرى جـامـعـه ، اجـراى عـدالت اسـت . ((فـلسـفـه وجـود مـن و امثال من در این جا ـ بنده یک طلبه یى هستم ـ فلسفه وجود ما این است که ما بتوانیم عدالت را اجرا کنیم و لا غیر.)) (4 / 7 / 1377) شرط اساسى براى تحقق عدالت در رهبرى نظام اسلامى تزکیه نفس است . ((اولین قدم او در راه عدالت این است که هوى و هوس را از خودش دور کـنـد؛ حـق را بـر زبـان جـارى کـنـد، بـه حـق هـم عمل کند.)) (26 / 12 / 1379)
نـکـتـه بـارز در انـدیـشـه هـاى کـلامـى مـقـام مـعـظـم رهبرى ، تأکید بر عدالت به عنوان مطالبات واقعى بشرى است . ایشان با تأکید بر عدالت خواهى در کانون آرمان انقلاب اسـلامـى ، بـه تـلاشـهـاى اسـتکبار جهانى و عوامل داخلى آنها در منحرف ساختن مردم از این آرمـان اشاره مى کنند. اما چون مستکبران جهانى ((در دنیا نمى توانند ملتها را مأیوس کنند از عـدالتـخـواهى شان و حق طلبى شان ... ، لذا سعى مى کنند یکى از دو کار را بکنند: یا ایـن سـرچشمه را در این جا بکلى از بین ببرند، یا چون مى دانند که با بیدارى ملت ، با زنـده بـودن ایـن مـلت ایـن کـار مـمـکـن نـیـسـت ، مى خواهند محتواى جمهورى اسلامى را از بین ببرند، ولو صورت آن محفوظ بماند؛ جهت ها را، جهتگیرى ها را عوض کنند؛ سعى شان این است ؛ در مفاهیم مسلّم و بیّنات انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى خدشه ایجاد کنند.)) (14 / 3 / 1381)

6. ولایت فقیه (حکومت در عصر غیبت )

ولایت فقیه یکى از آموزه هاى مهم کلامى ـ فقهى شیعى است که از سوى ائمه معصومین (ع ) بـراى تـدبیر وضعیت سیاسى عصر غیبت تدبیر شده است . هر چند غالب مباحث مطرح شده در بـاب ولایـت فـقـیـه ، از رویـکـرد فـقـهـى مـطـرح دنـبـال شـده اسـت ، امـا به نظر مى رسد با توجه به تقدم و اولیّت و اولویتِ مباحثِ کلام سـیـاسـى بـر فـقـه سـیـاسى ، لازم است ابتدا از رویکرد کلامى مبانى نظرى ولایت فقیه مـطـرح شـود و سـپـس بـا بـهـره گـیـرى از این مبانى مباحث فقهى ارائه شوند. برخى از مـعـاصـریـن نیز متذکّر همین بعد کلامى ولایت فقیه شده اند. (6) شاخصه بحث کلامى ، از نـظـر ایـشـان ارتـبـاط یـافـتـن آن بـا خـداونـد و افـعـال او دانسته شده است . از این رو در صـورتـى کـه ولایـت فـقـیـه را در تـالى تلو مباحث امامت به عنوان لطف و انتصاب الهى ، مطرح نماییم ، به نوعى به لطف و عمل الهى استناد شده است .
رویـکـردهـاى موجود به بحث ولایت فقیه را در دو گونه اصلى مى توان طبقه بندى کرد. گونه نخست ، مباحثى هستند که با استدلال عقلانى و بر اساس مبانى امامت شیعى مطرح مى شـونـد. ایـن گـونـه مـباحث را مى توان در کل رویکرد کلام سیاسى دانست . از آنجا که طبق تعریف شهید مطهرى ، علم کلام علمى است که به استخراج عقاید اسلامى و تبیین و دفاع از آنـهـا مـى پـردازد، (7) از ایـن جـهـت توضیح و تبیین کلان ولایت فقیه به عنوان یک آموزه اسلامى ، از سنخ مباحث کلام سیاسى خواهد بود. سنخ دیگر مباحث کلام سیاسى را در باب ولایـت فـقیه مى توان مباحث دفاعى ـ تطبیقى دانست . این مباحث به دفاع استدلالى از ولایت فقیه از منظر عقلانى مربوط مى شوند. مخاطب چنین مباحثى پایبندان به شیوه فقهى نبوده و نـوع مـبـاحـث نـیـز فـرافـقـهـى اسـت . مـجـمـوعـه مـبـاحـثـى کـه از نـظریه ولایت فقیه در قـبـال نـظـریـه هـاى دیـگـرى چـون لیـبـرالیـسـم و سـکـولاریـسـم دفـاع مـى کنند، از این قـبـیـل هـسـتـنـد. گونه دوم مباحث ولایت فقه رویکرد فقهى است که صرفا با پایبندى به روش فقهى در صدد کشف احکام مکلفان مى باشد.
در مـبـاحـث مقام معظم رهبرى هر دو سنخ مباحث را مى توان یافت . مجموعه مباحثى که حاکى از نـگـرش کـلامـى مـعـظـم له هـستند، سعى مى کنند ولایت فقیه را از منظر عقلانى و استدلالى مـطـرح نموده و به تبیین ویژگیهاى کلى آن بپردازند. مباحثى که پذیرش ولایت فقیه را مـقـتـضـاى قـبـول اصـل دیـن مـى دانند از این قبیل است . البته ایشان در بسیارى از مباحث از رویکرد فقهى استفاده کرده اند.
در عصر غیبت نظریه هاى مختلفى در باب وضعیت سیاسى عصر غیبت مطرح شده است ، اما به نظـر مى رسد ولایت عامه یا مطلقه در میان فقهاى شیعى به صورت عام مطرح بوده است . (8) تأکید مرحوم شیخ حسن صاحب جواهر بر محوریت ولایت عامه فقیه حاکى از چنین جـایگاهى است . از نظر ایشان کسى که ولایت عام فقیه را نپذیرد طعم فقه را نچشیده است .(9)
برجسته شدن آموزه ولایت فقیه در دوره معاصر، ریشه در مجاهدات و تلاشهاى امام خمینى ، رهـبر کبیر انقلاب اسلامى ، دارد. ((ولایت فقیه )) را به عنوان نظام سیاسى مطلوب شیعى در عـصر غیبت مى توان در سراسر نوشته ها و آثار امام خمینى یافت . طرح نظریه ولایت فـقـیـه را در آثـار امـام خـمـیـنـى در چـهـار مـرحـله مـى تـوان ردیـابـى نـمـود: اول ؛ در خلال مباحث کتاب کشف الاسرار که در پاسخ به شبهات حکمى زاده در کتاب اسرار هزار ساله نوشته شده است ؛ دوم در مباحث فقه استدلالى و فتوایى ایشان که به ترتیب در مـبـحـث اجتهاد و تقلید کتاب الرسائل و مبحث امر به معروف و نهى از منکر کتاب تحریر الوسـیـله و بـحـث ولایـت فـقـیـه کـتـاب البـیـع آمـده اسـت ؛ سـوم در نـیـمـه دوم سـال 1358 بـه طـور پراکنده در سخنرانیها و مصاحبه هاى مختلف که به عنوان دفاع از تصویب اصل ولایت فقیه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران صورت گرفته است ؛ چـهـارم ، مـجـموعه اظهار نظرهاى امام درباره محدوده اختیارات و شرایط ولى امر که در طى چـنـد نـامـه و سـخـنـرانـى از زمـسـتـان 1366 تـا یـک مـاه قـبـل از رحـلت ایـشان آمده است . عموم این نامه در جواب استفتائات یا اشکالات طرح شده از سوى مسؤ ولان عالى رتبه نظام اسلامى بوده است . (10)
ایده و اندیشه حکومت اسلامى یا حکومت مبتنى بر ولایت فقیه را شاگردان امام خمینى نیز در دهـه هـاى 50 بـه عـنـوان آرمان مبارزه انقلابى برگزیده و در نهایت توانستند با رهبرى ایـشـان در انقلاب اسلامى 1357 به پیروزى برسانند. آیت اللّه خامنه اى نیز به عنوان یـکى از شاگردان برجسته امام خمینى ولایت فقیه را در کانون اندیشه سیاسى خود قرار داده انـد. از نـظـر ایشان مسأله حکومت در اسلام ((اگر نگوییم اساسى ترین و مهم ترینِ مـسـائل اسـلامـى اسـت ، حـداقـل در ردیـف چـنـد مـسـئله درجـه اول اهمیت در اسلام است . اگر مسئله حکومت را، مسئله ولایت را از دین بگیرند، دین یک مجموعه مـتـفـرّق و مـتـشـتـّتى خواهد شد که یقینا نخواهد توانست رسالت اصلى خودش را که هدایت انسانها و ایجاد بهشت در این دنیا و به کمال رساندن انسانهاست به انجام برساند.)) (2 / 11 / 1366)
از مـفهوم حکومت در تعابیر اسلامى با تعبیر ولایت یاد شده است . ولایت نوعى رابطه میان مـردم و حـاکـمـان اسـت کـه مـوجـب همراهى و پیوند وثیقى بین آنها مى شود. ((ولایت ، یعنى سرپرستى ، پیوند، ارتباط، اتصال ، به هم پیچیده شدن دو چیز، به هم جوشیدگى و بـه هـم پـیـوسـتـگـى کـسـانـى کـه بـا یـکـدیـگـر ولایـت دارنـد. مـعـنـا و شکل و مفهوم ولایت در جامعه و نظام اسلامى ، این است . از این جهت ، در جامعه اسلامى ، کلمه ولایـت بـه حـکـومـت اطـلاق مـى شـود و رابـطـه بین ولىّ و مردم ، یک رابطه ولایتى است و ارتـبـاط و اتـصـال آنها، غیر قابل انفکاک مى باشد و تمام اجزاى این جامعه ، با یکدیگر مـتـصـل انـد و از هـم جدا نیستند.)) (20 / 4 / 1369) از این رو مصالح آنها نیز همسو یکسان اسـت . در حـکـومـتهاى غیر ولایى چنین رابطه اى وجود ندارد و عملا مصالح حاکمان و مردم از یکدیگر متمایز است .
اهمیت ولایت در اسلام به حدى است که ((موجب آن شد پیغمبر اکرم در آخرین ماه ها، آخرین هفته هاى زندگى پر برکت خودش ، مردم را نسبت به این قضیه آگاه و روشن کند.)) (23 / 6 / 1363) امـر ولایـت ، امـرى ضـرورى در اسـلام اسـت . طـبـق اسـتـدلالهـاى قـرآنـى ، ((حـفـظ پـیوستگى هاى داخلى و نفى وابستگى هاى خارجى براى یک جامعه مسلمان ، متوقف است بر اینکه یک قدرت متمرکزى در جامعه اسلامى وجود داشته باشد تا همه نشاطها و فعالیت ها و همه جهت گیرى ها و موضع گیرى ها و قطب ها و جناح هاى مختلف این جامعه را او رهبرى و اداره کـند و اسم آن را ((ولى )) یعنى فرمانروا گذاشتیم .)) (ولایت ، ص 68) چنین مفهومى با اصطلاح رایج حاکم متفاوت است . ((آن کسى که ولى و حاکم مردم است ، یک سلطان نیست ؛ یعنى عنوان حکومت ، از بُعد اقتدار و قدرت او بر تصرف ملاحظه نمى شود؛ از بُعد این کـه او هـر کـارى که مى خواهد، مى تواند بکند، مورد توجه و رعایت نیست ؛ بلکه از باب ولایـت و سـرپـرسـتـى او، و ایـن کـه ولىّ مـؤ مـنـین یا ولىّ امور مسلمین است ، این حق یا این شغل یا این سمت مورد توجه قرار مى گیرد.)) (10 / 4 / 1370)
در اسـلام ولایـت اصـلى از آن خـداسـت . هیچ کسى بر دیگرى ولایت ندارد. بنابر این منشأ ولایـت و حـاکـمیت از آن خداوند است . ((در اسلام ولى امر آن کسى است که فرستاده خداست ، کـسـى اسـت کـه خـود او را مـعین مى کند. چون فرض این است که هیچ انسانى به حسب طبیعت خلقت و آفرینش حق تحکم بر انسانهاى دیگر را ندارد. تنها کسى که حق تحکم دارد خداست و چـون خـدا حـق تـحـکـم دارد، خـدا مـى تواند بر طبق مسئولیت انسانها این حق را به هر که بـخـواهـد بـدهد و کار خدا بیرون از مصلت نیست ، دیکتاتورى نیست ، قلدرى و زورگویى نیست ، کار خدا طبق مصلحت انسانهاست .)) (11)
در راسـتاى ولایت الهى ، ولایت پیامبر و اولوالامر قرار دارد. اینها همگى از یک مقوله هستند. ((بـسـیـارى هـسـتـنـد کـه ادعـا مـى کـنـنـد کـه طـرفـدار خـدا و رسول هستند، لذا به همین دلیل یک جاهایى کلمه ((اولى الامر)) آمده ، ((اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسـول و اولى الامـر منکم )) اطاعت خدا کنید، اطاعت اولى الامر کنید. خوب ، خدا و پیغمبر و اولى الامر سه جریان نیستند، یک جریانند.)) (24 / 2 / 1361)
پـذیـرش ولایـت الهـى مـسـتـلزم آن اسـت کـه مـبناى مشروعیت نظام اسلامى نیز مشروعیت الهى بـاشـد. بـا تـوجـه بـه محوریت توحید در اندیشه دینى اقتضاى توحید، نفى حاکمیت غیر الهى است . ((روح توحید عبارت است از این که عبودیت غیر خدا باید نفى بشود... اطاعت از خـدا بـه ایـن مـعـنـاسـت که احکام الهى را عمل کند. نظامى را که الهى است و متکى بر تفکر الهى است قبول کند. رهبر و زمامدارى را که ارزشهاى الهى را دارد رهبر و زمامدار بداند از او اطاعت کند. پیامبرى را که از سوى پروردگار مى آید واجب الاطاعه بداند. ولى امرى را که خدا معین کرده مورد قبول بداند و اطاعت کند و در همه حرکات و رفتار در این چهار چوب فـقـط زنـدگى کند و از غیر این چهار چوب هیچ اطاعتى نکند فقط بنده خدا باشد.)) (19 / 10 / 1365)
در حکومت ولایى نیز مبناى مشروعیت الهى است . ((ولایت و حاکمیت فقیه ، ولایت و حاکمیت فقه اسـلامـى و ولایـت دین خداست که منتهى مى شود به ولایت خداوند.)) (12) از این رو مشروعیت کـارگـزاران نـظام ولایى نیز به دلیل مشروعیت ولى فقیه مى باشد: ((در جامعه اسلامى تـمـام دسـتـگـاه هـا چـه دسـتـگـاه هـاى قـانون گذار، چه دستگاه هاى اجرا کننده ، اعم از قوه اجـرائیـه و قـوه قـضـائیـه ، مـشـروعـیـتـشـان بـه خـاطـر ارتـبـاط و اتـصـال بـه ولى فـقیه است ، والاّ به خودى خود حتى مجلس ‍ قانون گذارى هم حق قانون گذارى ندارد... قوه مجریه هم اعتبارش به اتکاء و امضاء تنفیذ ولى فقیه است ، که اگر ولى فـقـیـه اجـازه نـدهـد و تـنـفـیـذ نـکـنـد و امضا نکند، تمام این دستگاه هایى که در مملکت مـشـغـول کـار هـسـتـنـد چـه قـانـون گـذارى ، چـه اجـرائیـات کـارهـایـشـان بـدون دلیـل و بـدون حـق اسـت و واجـب الاطـاعـه و الزامـى نـیـسـت . بـخـاطـر ارتـبـاط و اتـصـال بـه ولى فـقـیـه هـسـت کـه ایـنـهـا همه مشروعیت پیدا مى کنند. در حقیقت ولایت فقیه مـثـل روحـى است در کالبد نظام . این یک چنین گستره بسیار وسیع و عظیمى را، دامنه ولایت فقیه داراست که منتهى هم مى شود به ولایت خدا.)) (2 / 11 / 1366). چنین مفهومى از ولایت فقیه که تمامى اختیارات حکومتى پیامبر و معصومین علیهم السلام را در بر مى گیرد، به ولایت مطلقه فقیه تعبیر شده است . ولى فقیه در موارد لزوم مى تواند اختیارات خویش را بـه بـرخـى از قـوا واگـذار نـمـایـد، امـا بـایـد تـوجـه داشـت کـه اصـل و ریـشـه چـنـیـن ولایـتـى بـه ولایـت فـقـیـه بـرمـى گـردد. ((خـیـلى هـا مایل بودند که حکومت اسلامى و جمهورى اسلامى را، حکومت روحانیون قلمداد کنند. به معناى حـکـومـت یـک قـشـر. و ایـن غـلط اسـت ... حـکـومـت روحـانیون معنایش این است که شرط تصدى مشاغل ، روحانى بودن است ؛ مثل حکومت کشیشان در واتیکان .... در جمهورى ما این جورى نیست .)) (26 / 5 / 1362) بـنـابـر ایـن ولایـت فـقیه به معناى ولایت فقه و قوانین الهى است . ((حکومت فقیه یعنى حکومت عالم به کتاب ، عالم به علم کتاب ، عالم به دین .)) (10 / 11 / 1364)
با چنین تفسیرى از ولایت فقیه تعبیر ذوب شدن در ولایت نیز خطا خواهد بود.
تعبیر ((ذوب در ولایت )) را غالبا مخالفان شماها، کسانى که مى خواهند نکته گیرى کنند و مضمونى بگویند به کار مى برند؛ والا بنده این حرف را از آدمهاى حسابى کمتر شنیده ام . بنده نمى فهمم معناى ذوب در ولایت را. ذوب در ولایت یعنى چه ؟ باید ذوب در اسلام شد. خود ولایت هم ذوب در اسلام است ... ذوب در رهبرى ، ذوب در شخص است ؛ این اصلا معنا نـدارد. رهبـرى مگر کیست ؟ رهبرى هم باید ذوب در اسلام باشد تا احترام داشته باشد. احترام رهبرى در سایه این است که او ذوب در اسلام و ذوب در همین هدفها بشود؛ پایش را یـک قـدم کـج بـگـذارد، سـاقـط مى شود. هیچ کس در شخص و در جهت ذوب نمى شود؛ در آن هدفها باید ذوب شد؛ در اسلام باید ذوب شد. (27 / 3 / 1383)
امـام خـمـیـنـى (ره ) بـه عنوان نظریه پرداز ولایت فقیه در دوره حاضر، دو شرط اساسى ولایـت فـقـیـه را در راسـتـاى شـرایـط و ویژگیهاى عصمت و علم معصومین ، فقاهت و عدالت دانـسـتـه انـد. (13) آیت اللّه خامنه اى نیز بر این دو شرط تصریح کرده اند. این دو شرط بنیادین بوده و شرایط دیگر جزو لوازم آن هستند.
آنـچـه بـه صـورت اصـلى بـه عنوان شرایط اصلى براى مجرى امور جامعه ، اداره کننده امـور جـامـعـه بـر مـبناى تفکر اسلام لازم است ، همین دو صفت است ، یعنى فقاهت و عدالت ... البته فقیه عادل اگر بخواهد جامعه را درست اداره کند باید قدرت تدبیر و اداره امور را هـم داشـتـه بـاشـد. اگـر بخواهد جامعه را از لغزش در پرتگاهها نجات بدهد باید عالَم شناس و جریان شناس و مردم شناس هم باشد، داراى حکمت سیاسى هم باید باشد؛ مبنا آن دو صفت است ، این صفات هم در کنار آن دو صفت جزو لوازم است . (30 / 2 / 1362)
حـکـم ولایـت فقیه ، تنها در عرصه احکام نیست ، بلکه حکم او در تکالیف سیاسى نیز لازم الاطـاعه است : ((آن کسى که براى ما واجب الاطاعه و ولى امر است ، فتواى مذهبى و اسلامى اش در بـاب نـماز، زکات ، روزه ، بقیّه واجبات ، با فتواى سیاسى اش و فرمان سیاسى اش در زمـیـنـه جـهـاد، روابـط سـیـاسـى ، روابـط داخـل کـشـور و هـمـه مـسـائل یـکـسـان اسـت ، هـمـه واجـب الاطاعه است .)) (14 / 6 / 1359) ولى فقیه در راستاى برخوردارى از چنین اختیاراتى است که راه گشاى مشکلات جامعه است .
مـواردى کـه مـشـکلى پیش مى آید در جامعه که قانون اساسى براى آن راه حلى پیش بینى نـکـرده ، ایـنـجـا بـرعـهـده رهـبـرى کـشـور و مـدیـر جـامـعـه اسـت کـه راه حل را باز کند و پیدا کند، به خصوص بر طبق قانون اساسى ما که دست ولى فقیه باز اسـت ولى فـقـیـه فـوقِ قانون بلکه فوق قانون اساسى است و قانون اساسى اعتبارش براى خاطر تصویب و امضاى ولى فقیه است . (11 / 9 / 1367)

خاتمه سخن

مـبـاحـث کـلام سـیـاسـى مقام معظم رهبرى در سنت فکرى ـ سیاسى شیعى و بویژه با بهره گـیـرى از آمـوزه هـاى فـکـرى ـ سـیـاسـى امام خمینى (ره) قرار دارد. محوریت پیوند دین و سـیـاسـت و نـگـاه جـامـع بـه دیـن شـاخـصـه اصلى کلام سیاسى ایشان مى باشد. با چنین نـگـرشـى ، دیـن بـه تـنـظـیـم زنـدگـى سـیـاسـى ـ اجـتـمـاعـى انـسانها پرداخته و زمینه نـیـل انـسـانـها را به سعادت دنیوى و اخروى تأمین مى نماید. سعادت اخروى غایت نهایى زنـدگـى سـیـاسـى در دیـدگـاهـهـاى ایـشـان مـى بـاشـد. بـراى نـیـل بـه چنین سعادتى لازم است تا برگزیدگان الهى و انبیاء و ائمه معصومین (ع) به تنظیم و هدایت زندگى سیاسى بپردازند. در عصر غیبت و عدم حضور معصومین (ع) نیز این امـر خـطـیـر بـرعـهـده نـایـبـان عـام آنـهـا مـى بـاشـد. فـقـهـا نـیـز بـا اعـمـال ولایـت خـویش ، در راستاى اختیارات و وظایف حکومتى معصومین (ع) که بدانها رسیده است ، به تنظیم زندگى سیاسى مى پردازند.

پي نوشت ها :

6. آیـت اللّه جوادى آملى از جمله کسانى است که ولایت فقیه را از منظر کلامى نیز مطرح نـمـوده انـد. ایـشـان وجـه کـلامـى بـودن ولایـت فـقـیـه را ارتـبـاط آن بـا فـعـل خـداونـد دانـسـتـه انـد. (ر. ک : ولایـت فـقـیه : ولایت فقاهت و عدالت ، قم ، مرکز نشر اسراء، ج 2، 1379، فصل سوم .)
7. مـرتـضى مطهرى ، آشنایى با علوم اسلامى ، بخش کلام ، (قم ، انتشارات اسلامى ، 1365)، ص 147.
8. نـک : مـحـمـد هادى معرفت ، ولایت فقیه ، (قم ، مؤ سسه فرهنگى انتشاراتى التمهید 1377)، ص 74.
9. شـیـخ مـحـمـد حـسـن نـجـفـى ، جواهر الکلام ، (بیروت ، دار احیاء التراث العربى ، 1981)، ج 21، ص 397.
10. کـاظـم قـاضى زاده : و سعید ضیائى فر، اندیشه هاى فقهى ـ سیاسى امام خمینى ، (تهران ، بى جا، مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهورى ، 1377)، ص 158.
11. قبسات النور، ص 78 ـ 88.
12. کتاب چهار ساله دوم ، ص 266 ـ 267.
13. امـام خـمـیـنـى ، ولایـت فقیه ، (تهران ، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى ، ج 6، 1376).

منبع: حصون ، زمستان 1385، شماره 10